مناظره ای با یک بهایی درباره ازدواج با محارم در بهائیت!

به نام خدا

بهائیت بی ارزش تر از آن است که انسان بخواهد ابتدائا و بدون داشتن انگیزه ای ثانوی بر روی آن مطالعه کند. ادعای نبوت و رسالت و دین جدید بعد از خاتم پیامبران و دین اسلام بدیهی البطلان است چه رسد به اینکه این ادعا از سوی آدمهای مضحکی چون باب و بهاء سر زند. اما در یکی از شبکه های مجازی شخصی بهایی به مناسبتی مذهب خود را آشکار کرد و به گونه ای مدعی وار به بحث روی آورد. بحثی درباره ادعای خدایی بهاء مطرح کردم که منجر به ذکر توجیهاتی از طرف بهایی شد و البته  کپی ای بود از مقاله ای در سایتهای بهائیان شگفت اینکه توجیهات آنها دقیقا همان توجیهات صوفیان و عرفا در تطهیر دعوی انا الحق حلاج و امثال او بود بر مبنای  خرافه وحدت وجود....

به هر حال این انگیزه ای شد برای مطالعه ای اجمالی در جزئیات این دین ساختگی و قلابی و یکی از چیزهایی که نظرم را جلب کرد مساله جواز نکاح با محارم در بهائیت بود! مطلب را برای مناظره با بهایی به دلیل دوری اش از توجیهات عرفانی و ...! مناسب دیدم. هم در سایتهای نقد بهائیت اصل ادعا و ادله آن را  دیدم و هم در سایتهای بهائیان جواب و توجیهات احتمالی را جستجو کردم. حاصل جستجوها را تلخیص و به اضافه نکاتی که به ذهن خودم می رسید مکتوب نمودم و برای شخص بهایی فرستادم. وی پاسخهایی داد که منجر به پاسخهایی دوباره از سوی بنده گشت و باز هم پاسخهایی از طرف مقابل...تا اینکه کار به مشاجره و نهایتا متارکه از سوی شخص بهایی کشید که شاید تفصیلش را بعدا نوشتم. اما فعلا متن اول خودم را به اضافه جوابهای طرف مقابل در ذیل آن در اینجا قرار می دهم شاید برای عده ای مفید افتد. و در فرصتی دیگر متن دوم را یعنی جوابهای دوباره خودم و پاسخهای مجدد طرف مقابل را خواهم گذاشت إن شاء الله تعالی.

دو نکته:

1. برای وضوح بیشتر مطلب، جملاتی را در قلاب به متن اصلی مناظره اضافه کرده ام.

2. روشن است که به کار بردن القابی چون حضرت یا جناب و بطور کلی استفاده از قالبی محترمانه برای یادکرد از سران فرقه ضاله بهائیت تنها به مقتضای بحث و برای رم نکردن ابتدایی طرف بهایی بوده است!

و اینک مکتوب اصلی بنده و پاسخهای بهایی و پاسخهای مجدد بنده:

 

ادامه نوشته

بحثی درباره نامتناهی

بسم الله الرحمن الرحیم

این بحثی است که 2 سال پیش با یکی از دوستداران عرفان مصطلح درباره نامتناهی داشتم. مطالب به صورت کامنت در ذیل نوشته ای از وی در وبلاگش رد و بدل شد. بنده با نام "نقد فلسفه و عرفان" و ایشان با نام "فصوص". همان موقع قصد انتشار مطلب را داشتم اما فراموشی و گرفتاریها مانع شد تا به امروز که بنا به سفارش مجدد یکی از خوانندگان وبلاگ در کامنتش ـ که گویا آن موقع ناظر آن مباحثه بوده ـ عین مباحثه و آن کامنتها در اینجا کپی می شود.

جالب اینکه ایشان کمی پس از پایان بحث اصل مطلب و کامنتهایش را از وبلاگش حذف کرد!! و پس از اینکه به وی گفتم از تمام کامنتها کپی داشتم! و قصد انتشارش را دارم بسیار به هم ریختند و صحبت از اینکه "راضی نیستم" و "شما حق ندارید" و ...به میان آوردند!!!

به هر حال عین مباحثه چنین است:

.................................................................................................................................................

نقد فلسفه و عرفان 

سلام بر شما

البته مخاطب این بحث بنده نیستم اما دو نکته به نظرم رسید اگر خواستید منتشر کنید:
1. از شما استدلالی در اینکه تناهی و عدم تناهی، نقیضان هستند ندیدم. این عین مطلب شما:
"چشم که باز میکنیم در اطراف خود موجوداتی را میبینیم که دارای وصف تناهی می باشند حال ببینیم آیا موجودی پیدا میشود که این وصف (تناهی) را از دست داده و نامتناهی شود . یعنی آیا موجودی داریم که متناهی باشد و با از دست دادن وصف تناهی نامتناهی گردد ." 
تا اینجا طرح مساله کردید ـ صرفنظر از اشکالی که در آن هست ـ
و بعد چند جمله معترضه آوردید ـ باز هم صرفنظر از اشکالات آن ـ :
"(دقت کنید که صحبت از یک موضوع می باشد) لذا با تعداد نامتناهی که تا بی نهایت می توان شمرد خلط نشود چون یک موضوع که حد ندارد را اصلا نمیتوان شمرد .و این مساله که می گوید : (التناهى أو اللاتناهى و هما من صفات الکم ) در یک موضوع نامتناهی جایی ندارد و اصلا ربطی به این مساله ندارد."

و بعد ناگهان نتیجه گیری کردید:
"به سادگی روشن می شود که رابطه بین تناهی و عدم تناهی مانند رابطه متناهی و نامتناهی از قبیل تناقض است نه ملکه و عدم . "!

پس استدلال چی شد؟ لطفا بفرمایید در این متن شما استدلال اینکه تناهی و عدم تناهی از قبیل ملکه و عدم ملکه نیستند کجاست؟

2. شما خودتان نوشتید: تناهی و عدم تناهی از خواص کمیت هستند. یعنی موضوع این دو وصف کمیت است. پس نتیجه می دهد موجودی که از مقوله کم نیست این دو وصف در مورد او جاری نمی شود. و مسلما خداوند از مقوله کم نیست پس تناهی و عدم تناهی در باره او معنا ندارد. و حرف ما هم همین است.


فصوص

با سلام به محضر شما عزیز گرامی و با تشکر از دقت نظر شما.

ادامه نوشته

نماز عید فطر قطب صوفیه گنابادی!!!

 

خضوع و خشوع قطب صوفیه گنابادی و مریدانش را در یکی از معنویترین نمازهایی که مؤمنان تجربه می کنند(عید فطر) ببینید!

http://www.aparat.com/v/9uFBJ

 

ضمنا توجه شود که اصلا چیزی هم در قنوت نمی گوید! گویا به پیروی از مولایشان (مولوی بلخی) معتقد است خدا گفته:

ما درون را بنگریم و حال را نی برون را بنگریم و قال را!!

 

ضمنا توجه کنید که قطب اصلی اینها همان عارف ملا سلطانعلی گنابادی وحدت وجودی ـ مورد ستایش حسن زاده آملی ـ است که می گوید: گوساله پرست و بت پرست و آلت پرست و ...همه خدا پرستند چون خدا در شکل گوساله و بت و ...ظاهر شده است!!!  ـ تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا ـ لینک زیر را ببینید:

http://aghlaniyat14.blogfa.com/post/31

خلاصه ای از اصول اعتقادی در باب توحید، خلقت و...

بسم الله الرحمن الرحیم

سعی می کنم حتی الامکان دور از زبان اصطلاحات حرف بزنم :

 

1. من، تو، زمین، آسمان، میز، کتاب، فرشته، و خدا...موجود هستیم نه معدوم. موجودات، همان حقایق عینی خارجی متمایز از هم هستند.

 

2. ذهن ما از بودنِ این «موجودات» مفهومی عام به نام «وجود» اخذ می کند. «وجود» به معنای «بودن» یک مفهوم ذهنی است که منشأ انتزاعش حقایق عینی خارجی یعنی موجودات است، مفهومی که ذهن ما از بودنِ «موجودات» در مقابل نبودنشان اخذ می کند. مثلا وقتی لیوانی را در مقابل خود می بینیم می گوییم: هست، موجود است. و اگر همان لیوان مثلا ذوب شد و بخار شد می گوییم: نیست شد، معدوم شد. یا مثلا کوزه ای را که ساخته شده می گوییم: هست، موجود است و همان کوزه را وقتی در ذهنمان حالت قبل از ساخته شدنش را لحاظ می کنیم می گوییم: آن موقع نبود، معدوم بود.

پس «وجود» یک مفهوم ذهنی است نه حقیقت عینی. به عبارت دیگر جز خودِ موجودات، حقیقت عینی خارجی دیگری معنا ندارد. در خارج و متن واقع حقیقتی به نام «وجود» نداریم بلکه «موجود» داریم و آنچه متن واقع را تشکیل می دهد خودِ موجودات هستند نه مفهوم انتزاع شده از آنها به نام «وجود».

روایات:

1. إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَيْنَهُمَا وَ لَا ثَالِثَ غَيْرُهُمَا. (توحید صدوق ص438)

امام رضا علیه السلام: تنها خدا هست و خلقش، چیز سومی بینشان نیست و چیز سومی غیر از این دو نیست.

 نکته: نزاعی بر سر اصطلاح نیست. اگر کسی معانی الفاظ را عوض کند و مثلا به یک حقیقت عینی خارجی بجای لفظ «موجود» بگوید «وجود» یا به چند حقیقت عینی بجای «موجودات» بگوید: «وجودات»، مشکلی نیست. مهم آن است که متوجه باشیم که بدیهی است غیر از حقایق عینی خارجی متمایز، چیز دیگری در متن واقع نیست و معنایی که ذهن ما از «بودن» این حقایق انتزاع می کند ـ خواه اسمش «وجود» باشد یا هر چیز دیگرـ خودش عینیت خارجی ندارد و فقط یک مفهوم ذهنی است.

 

3. خدا و مخلوقات هر دو موجود هستند اما دو سنخ موجود مباین با هم. مباین یعنی به لحاظ ذاتی کاملا متفاوت با هم. یعنی بدون هیچ سنخیت و شباهتی با هم. زیرا مخلوقات موجوداتی مقداری و عددی، متجزی، متغیر، دارای مکان و زمان هستند اما خدا هیچ یک از این اوصاف را ندارد. مقدار، تجزی، تغیر، مکان و زمان در خدا راه ندارد خدا منزه از این اوصاف و تمام اوصاف ذاتی مخلوقات است. آنچه در مخلوق رواست در خدا روا نیست. کمالات مخلوق برای خدا نقص است چه رسد به نقائصشان. اگر اینگونه نبود و خدا اوصاف مخلوقات را داشت خود مخلوقی می شد و نیازمند خالق. پس خدا هم سنخ مخلوقات نیست چه رسد به اینکه عینِ مخلوقات باشد.

روایات:

1. قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ:... مَا عَرَفَنِي مَنْ شَبَّهَنِي بِخَلْقِي‏. (توحید صدوق ص68)

رسول خدا صلی الله علیه و آله: خدای والا مرتبه فرمود: نشناخت مرا کسی که به خلقم تشبیه کرد.

2. التَّوْحِيدُ أَنْ‏ لَا تُجَوِّزَ عَلَى رَبِّكَ مَا جَازَ عَلَيْكَ. (إعلام الوری ص291)

امام صادق علیه السلام: توحید آن است که آنچه بر تو رواست بر پروردگارت روا ندانی.

3. إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْه‏. (کافی ج1 ص82)

امام باقر علیه السلام: خداوند جدا از خلقش است، و خلقش جدا از او مى‏باشند.

4. فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِه‏.

(توحید صدوق ص40)

امام رضا علیه السلام: آنچه در خلق است در خالقش یافت نشود و آنچه در خلق ممکن است از صانعش ممتنع است.

5. جَلَّ وَ عَزَّ عَنْ أَدَاةِ خَلْقِهِ وَ سِمَاتِ بَرِيَّتِهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيرا.

(کافی ج1ص117)

امام جواد علیه السلام: خداوند فراتر و والاتر است از داشتن اجزا و نشانه‏هاي خلقش.

6. لَا يَلِيقُ بِالَّذِي هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُبَايِناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُتَعَالِياً عَنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى‏. (بحار الأنوار ج3 ص148)

امام صادق علیه السلام: خالق همه چيز را نمى‏سزد مگر اينكه مخالف با همه چيز، و متعالي از وجودِ همه اشيا باشد.

7. مُبَايِنٌ لِجَمِيعِ مَا أَحْدَثَ فِي الصِّفَات‏. (عیون أخبار الرضا ج1 ص121)

امام رضا علیه السلام: با اوصاف تمام چیزهایی که خلق نموده است مخالف و جدا است.

8. أَنَّهُ رَبُّنَا وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاء. (عیون أخبار الرضا ج1 ص132)

امام رضا علیه السلام: او پروردگار ماست و او چیزی است بر خلاف همه چیزها.

9. لَيْسَ هُوَ فِي الْخَلْقِ وَ لَا الْخَلْقُ فِيه‏ تَعَالَى عَنْ ذَلِك‏. (توحید صدوق ص434)

امام رضا علیه السلام: نه خدا در خلق است و نه خلق در خدا هستند. خدا والاتر از این است.

10. لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُ الْمُشَبِّهَةُ لَمْ يُعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ وَ لَا الْمُنْشِئُ مِنَ الْمُنْشَأ. (توحید صدوق ص61)

امام رضا علیه السلام: اگر چنان بود كه مُشبِّهه مى‏گويند خالق و آفريننده با مخلوق و آفريده شده تفاوتي نداشت.

 

4. این عقل است که با مشاهده مخلوقات وجود خالقی متعالی از اوصافِ مخلوقات را اثبات می کند و تنها راه اثبات خدا عقل است با واسطه مخلوقات. ذات خدا مستقیما و بدون واسطه مورد شناخت واقع نمی شود.

روایات:

1. لَا يُعْرَفُ إِلَّا بِخَلْقِه‏. (بحار ج3 ص193)

امام صادق علیه السلام: خداوند جز به واسطه خلقش شناخته نمی شود.

2. بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ. (توحید صدوق ص35)

امام رضا علیه السلام: تنها به واسطه صنع خدا است که بر وجود او استدلال می شود و تنها با عقل است که معرفتش منعقد گردد.

3. قَالَ عِمْرَانُ فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ قَالَ علیه السلام بِغَيْرِه‏. (توحید صدوق ص433)

عمران صابی گفت: پس به چه چیز خدا را می شناسیم؟ امام رضا علیه السلام فرمود: به غیر او.

4. لَيْسَ بِإِلَهٍ مَنْ عُرِفَ بِنَفْسِهِ. (بحار ج4 ص253)

امیر المؤمنین علیه السلام: خدا نیست کسی که به خودش (مستقیما و بدون واسطه) شناخته شود.

 

5. ذات منزه از عدد و مقدار و اجزاء و مکان و زمان ذاتی یگانه و احدی است یعنی تنها یک مصداق دارد و اصلا فرض دومی برای او محال عقلی است. فرض تعدد چنین ذاتی معنا ندارد. تعدد در جایی معنا دارد که مقدار و اجزاء و مکان و زمانی در کار باشد. هر چیزی که بتوان دومی برای آن فرض کرد دیگر خدا نیست.

روایات:

1. ِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ. (توحید صدوق ص84)

امیرالمؤمنین علیه السلام: خدای عزّ و جلّ، حقیقتی واحد است یعنی نه در وجودش تقسیم گردد و نه در عقل و وهم قابل تقسیم است. این چنین است پروردگار بلندمرتبه ما.

2. وَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ هُوَ وَاحِدٌ لَا وَاحِدَ غَيْرُهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ وَ لَا تَفَاوُتَ وَ لَا زِيَادَةَ وَ لَا نُقْصَان‏. (کافی ج1 ص119)

امام رضا علیه السلام: خدای بلند مرتبه واحد است و واحدی غیر از او نیست[چون همه چیز متجزی و مرکب است] هیچ گوناگونی و زیادت و نقصانی در خدا راه ندارد.

3. ِ وَ اللَّهُ وَاحِدٌ لَا مُتَجَزِّئٌ وَ لَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ. (کافی ج1 ص116)

امام جواد علیه السلام: خداوند واحد است، نه متجزی است و نه حتی فرض زیاده و نقصان در او راه دارد.

4. هُوَ الَّذِي لَمْ‏ يَتَفَاوَتْ‏ فِي‏ ذَاتِهِ‏ وَ لَمْ يَتَبَعَّضْ‏ بِتَجْزِيَةِ الْعَدَدِ فِي كَمَالِه‏. (امالی صدوق ص320)

امیرالمؤمنین علیه السلام: خداوند در ذاتش مختلف نیست و در کمالش گوناگونی نپذیرد.

 

6. هر چیزی که بتوان برای آن دومی به هر معنا لحاظ کرد داخل در مقدار و اجزاء می شود. هر چیزی که زیاده و نقصان در آن راه داشته باشد مقداری و متجزی است پس دیگر فرض موجودی «مجرد» غیر از خداوند محال است. موجود مجرد از زمان و مکان و مقدار، تنها یک مصداق دارد که آن هم خدای خالق است. فرشته، علم، روح و هر موجود دیگری غیر از خدا قابل زیاده و نقصان و در نتیجه غیر مجردند.

روایات:

1.  لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ ... وَ كُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالُّ عَلَى خَالِقٍ لَهُ. (کافی ج1 ص116)

امام جواد علیه السلام: هر چیزی جز خدای واحد، متجزی است... و هر چه متجزی باشد یا فرض زیادت و نقصان در آن راه داشته باشد مخلوقی است که بر خالقی برای  خود دلالت می کند.

2. إِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ إِلَّا يَبِيدُ أَوْ يَتَغَيَّرُ أَوْ يَدْخُلُهُ التَّغَيُّرُ وَ الزَّوَالُ أَوْ يَنْتَقِلُ مِنْ لَوْنٍ إِلَى لَوْنٍ وَ مِنْ هَيْئَةٍ إِلَى هَيْئَةٍ وَ مِنْ صِفَةٍ إِلَى صِفَةٍ وَ مِنْ زِيَادَةٍ إِلَى نُقْصَانٍ وَ مِنْ نُقْصَانٍ إِلَى زِيَادَةٍ إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِين‏. (کافی ج1 ص115)

امام صادق علیه السلام: هيچ چيزي نيست مگر اينكه از ميان مى‏رود و دگرگون مى‏شود، يا اينكه تغيير و زوال را در آن راه است، يا اينكه از رنگي به رنگي ديگر، و از شكلي به شكل ديگر، و از صفتي به صفتي ديگر، و از زياده رو به نقصان، يا از نقصان رو به زيادي مى‏رود مگر پروردگار عالميان.

 

7. فرض هر گونه تکثر و تبعُّض در ذات خدا بی معنا و منافی وحدانیت او به معنای فوق است. از آن جمله است «ذو مراتب» دانستن خدا. خدایی که مراتب متعدد برای ذاتش فرض شود؛ در مرتبه ای مثلا شدید باشد و در مرتبه دیگر ضعیف، این چنین خدایی خدای یگانه ادیان نیست بلکه موجودی است که ذاتش مبعّض است یعنی می توان برایش «بعض»های مختلف در نظر گرفت و تبعّض با وحدانیت منافات دارد.

روایات:

1. وَ لَا تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعِيض‏. (نهج البلاغه ص115)

امیرالمؤمنین علیه السلام: تجزّی و تبعّض در خدا راه ندارد.

2. فَهُوَ الْوَاحِدُ الَّذِي لَا وَاحِدَ غَيْرُهُ لِأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ. (بحار ج3 ص196)

امام صادق علیه السلام: خداوند واحدی است که واحدی جز او نیست زیرا در او هیچ گونه گونی وجود ندارد.

 

8. «محدودیت» و «نامحدودیت»، «تناهی» و «عدم تناهی» تنها در مورد موجود مقداری و عددی قابل فرض است. یعنی باید کمیت و مقداری در کار باشد تا بگوییم محدود است یا نامحدود. مثلا یک بار خطی بین دو نقطه الف و ب رسم می کنند و می گویند محدود است و بار دیگر خطی را در نظر می گیرند که از نقطه الف شروع شده ولی به نقطه دیگری ختم نمی شود که به آن نامحدود گویند. همین دو تصور را می توان درباره سطح و حجم و زمان و مکان و سایر امور مقداری مطرح کرد. اما موجودی که اصلا مقدار و کمیت در او راه ندارد پرسش از محدودیت یا نامحدودیتش نامعقول است.

به عبارت دیگر این دو صفت(تناهی و عدم تناهی) از باب «ملکه و عدم» هستند و نه «نقیضان». پس خداوند نه محدود است و نه نامحدود و هیچگونه تناقضی لازم نیاید چون قابلیت اتصاف به هیچیک را ندارد ـ تناقض در جایی لازم آید که قابلیت اتصاف در موضوعی، وجود داشته باشد و آن گاه هر دو صفت مقابل هم را از موضوع نفی کنیم ـ. همانطور که وقتی می گوییم: خداوند نه چاق است نه لاغر نه بلند است نه کوتاه نه بزرگ است ـ به معنای مادی ـ نه کوچک، تناقض نگفته ایم و در واقع می خواهیم بگوییم اصلا خداوند موضوعِ اوصاف اینگونه قرار نمی گیرد.

روایات:

1. لَيْسَ بِذِي كِبَرٍ امْتَدَّتْ بِهِ النِّهَايَاتُ فَكَبَّرَتْهُ تَجْسِيماً وَ لَا بِذِي عِظَمٍ تَنَاهَتْ بِهِ الْغَايَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسِيداً بَلْ كَبُرَ شَأْناً وَ عَظُمَ سُلْطَانا. (نهج البلاغه ص269)

امیرالمؤمنین علیه السلام: بزرگي او به اين گونه نيست كه جوانب مختلف، وجودِ او را به اطراف كشانده باشند، و گرنه تو او را تنها جسمي بزرگ انگاشته‏اي، و عظمتش به این معنا نيست كه همه اطراف به او پايان يافته باشند، و گرنه در اين صورت تو او را تنها جسدي بزرگ پنداشته‏اي ، بلكه او داراي بزرگي شأن و عظمت سلطنت است.

 

9. البته در همان عالم مقداری هم موجود نامتناهی محال و نامعقول است به برهان تطبیق و...و این تنها وهم است که چیزی به نام نامتناهی را می سازد.

اصلا موجود مقداری یعنی موجودی که عقلا قابل زیاده و نقصان است و این ویژگی ذاتی اوست. در حالی که نامتناهی یعنی موجودی که زیادتر از آن را نمی توان فرض کرد. به عبارت دیگر هر موجود مقداری به حکم مقداری بودنش در هر مقدار و مرتبه ای که فرض شود باز عقلا قابل زیاده است و فرض مرتبه ای از آن که دیگر زیادتر شدنش محال عقلی باشد، فرض موهوم و غلطی است.

پس مکان و زمان هم، متناهی و محدودند. ضمن تاکید بر اینکه ـ طبق بند فوق ـ اگر فرضا هم چیزی به عنوان نامتناهی حقیقت داشته باشد هرگز خدا نیست بلکه موجودی مقداری و عددی است.

روایات:

1. إِنِّي مَا وَجَدْتُ شَيْئاً صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً إِلَّا وَ إِذَا ضُمَّ إِلَيْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَكْبَر. (کافی ج1 ص77)

امام صادق علیه السلام: من هيچ چيز كوچك يا بزرگي نيافتم مگر اينكه هر گاه مثل آن بر آن افزوده گردد بزرگتر خواهد شد.

2. مَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ كَانَ نَاقِصاً وَ مَا كَانَ نَاقِصاً لَمْ يَكُنْ تَامّاً.

(بحار ج3 ص194)

 امام صادق علیه السلام: آنچه زیادتی قبول کند ناقص است و آنچه ناقص باشد تامّ نیست.

3. أَ تَقُولُونَ مَا قِبَلَكُمْ مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مُتَنَاهٍ أَمْ غَيْرُ مُتَنَاهٍ؟ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ غَيْرُ مُتَنَاهٍ فَقَدْ وَصَلَ إِلَيْكُمْ آخِرٌ بِلَا نِهَايَةٍ لِأَوَّلِه‏. (احتجاج ج1 ص25)

رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به دهریان: آيا شما مى‏گوييد شبها و روزهاي قبل از شما متناهي است يا نامتناهى؟ اگر بگوييد نامتناهي است، پس آخر چيزي به شما رسيده است كه اول آن را نهايتي نيست!

 

10. منظور از نامتناهی و نامحدود که آن را محال و موهوم می دانیم، «نامتناهی بالفعل» است یعنی چیزی فرض شود که بالفعل موجود باشد و با اینحال حدی نداشته باشد. اما «نامتناهی لا یقفی(غیر ایستا)» به این معنا که هر مقداری را که فرض کنیم بالقوه و عقلا قابل زیاده است و این زیاد شدنِ بالقوه حدّ یقف ندارد امری معقول است مثلا زنجیری با 2 حلقه فرض کنیم و بعد بگوییم این زنجیر می تواند 3 حلقه، 4 حلقه، 5 حلقه و بیشتر و بیشتر هم باشد یعنی قابلیت اضافه شدن دارد و معنا ندارد به جایی برسیم و بگوییم: دیگر اضافه کردن حلقه ای به این زنجیر معقول نیست. و اصلا همانطور که در بالا گفتیم ذات مقدار چنین است که نمی توان عقلا آن را در مرتبه ای متوقف دانست و گفت: بیش از این دیگر امکان عقلی ندارد! بنابراین اینکه مثلا عمر اهل بهشت جاودان است و هیچگاه تمام نمی شود از این باب است(نامتناهی غیر ایستا) نه آن نامتناهی بالفعلِ موهوم.

«غیر ایستا» بودن در این مثال یعنی دائما بر عمر اهل بهشت افزوده می شود و به مقطعی نمی رسیم که بگوییم دیگر تمام شد و دیگر افزون نمی شود. اما «نامتناهی بالفعل» بودن در همین مثال یعنی اینکه هر زمان که از اهل بهشت بپرسی از اول تا به حالا چه مدت است که در اینجایید؟ جواب بدهند: مقدارش نامتناهی است! یا در مثال زنجیر به جایی برسیم که وقتی بپرسیم چند حلقه دارد گفته شود: بی نهایت!

 

11. ذات خداوند به دلیل اینکه اوصاف مخلوق را ندارد به هیچ وجه قابل ادراک، تعقل، تصور، توهم، تخیل و ...نیست. آنچه مستقیما در ذهن و قلب ما پدید آید خود مخلوقی بیش نیست. ذات منزه از مکان و زمان و اجزاء و ابعاد و تغیر و ...قابل ادراک مستقیم به هیچ نحوی از ادراکات نیست. فقط می توان با استدلال به وجود مخلوقات اصل وجود او و این را که بر خلاف همه مخلوقات است اثبات کرد.

پس نهی از تفکر در ذات خدا مسأله ای صرفا تعبدی نیست بلکه مبتنی بر برهان عقلیِ عدم سنخیت خدا و خلق است. هر تلاشی برای شناخت ذات خدا نامعقول، بیهوده و دور کننده انسان از خدای واقعی است.

روایات:

1. احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصَار. (تحف العقول ص245)

امام حسین علیه السلام: خداوند از عقل‏ها همان‏سان پنهان است كه از ديدگان در نهان است.

2. فَالْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ وَ لِإِمْكَانِ ذَوَاتِهِمْ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ ذَاتُهُ وَ لِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ وَ الْمَصْنُوعِ وَ الرَّبِّ وَ الْمَرْبُوبِ وَ الْحَادِّ وَ الْمَحْدُودِ. (توحید ص56)

امام رضا علیه السلام: پس حجاب بين او و خلقش از اين است كه هر چه در ذات خلق ممكن باشد، در ذاتِ او ناممكن، و هرچه در ذات او غيرممكن باشد در ذات خلق ممكن است. و از اين جهت است كه بايد بين صانع و مصنوع، و آفريدگار و آفريده شده، و محدود كننده با محدود فرق باشد.

3. مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِك‏ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُشْبِهُ شَيْئاً وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِهِ. (توحید ص80)

امام صادق علیه السلام: هر كس خداوند را شبيه خلقش بداند مشرك است، خداوند به هيچ چيز شبيه نيست، و هيچ چيز همانند او نيست، و هر چه در نظر آيد خداوند بر خلاف آن است.

4. هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ يُدْرِكَهُ بَصَرٌ أَوْ يُحِيطَ بِهِ وَهْمٌ أَوْ يَضْبِطَهُ عَقْل‏.

(توحید صدوق ص252)

امام رضا علیه السلام: او فراتر از اين است كه به ادراك بصر آيد، يا وهم او را در برگيرد، يا عقل او را بشناسد.

5. إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا يُوصَفُ بِمِقْدَارٍ. (امالی صدوق ص417)

امام صادق علیه السلام: از تفكّر در ذات خداوند بپرهيزيد كه تفكّر در ذات خداوند جز سرگشتگي و فزوني حيرت و گمراهي نتيجه‏اي ندارد، همانا خداوند قابل ادراك نيست و به داشتن مقدار وصف نمى‏شود.

6. مَا تُصُوِّرَ فِي الْأَوْهَامِ فَهُوَ خِلَافُهُ لَيْسَ بِرَبٍّ مَنْ طُرِحَ تَحْتَ الْبَلَاغ‏.

(تحف العقول ص244)

امام حسین علیه السلام: هر چه در اوهام آید خدا بر خلاف آن است. هر چيز كه بدان توان رسيد، پروردگار نيست.

7. لَا بُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ صَانِعِ الْأَشْيَاءِ خَارِجٍ مِنَ الْجِهَتَيْنِ الْمَذْمُومَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا النَّفْيُ إِذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الْإِبْطَالَ وَ الْعَدَمَ وَ الْجِهَةُ الثَّانِيَةُ التَّشْبِيهُ إِذْ كَانَ التَّشْبِيهُ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِ الظَّاهِرِ التَّرْكِيبِ وَ التَّأْلِيفِ فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِينَ وَ الِاضْطِرَارُ مِنْهُمْ إِلَيْهِ أَثْبَتَ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ وَ أَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ وَ لَيْسَ مِثْلَهُم‏ ...قَالَ السَّائِلُ فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمْ أَحُدَّهُ وَ لَكِنْ أَثْبَتُّهُ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْإِثْبَاتِ وَ النَّفْيِ مَنْزِلَة... قَالَ السَّائِلُ فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ قَالَ لَا لِأَنَّ الْكَيْفِيَّةَ جِهَةُ الصِّفَةِ وَ الْإِحَاطَةِ وَ لَكِنْ لَا بُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جِهَةِ التَّعْطِيلِ وَ التَّشْبِيهِ لِأَنَّ مَنْ نَفَاهُ أَنْكَرَهُ وَ رَفَعَ رُبُوبِيَّتَهُ وَ أَبْطَلَهُ وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِغَيْرِهِ فَقَدْ أَثْبَتَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْمَصْنُوعِينَ الَّذِينَ لَا يَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِيَّة. (توحید ص246)

امام صادق علیه السلام: گریزی از اثبات صانع اشيا نیست، به گونه‏ اي كه نه نفي لازم آيد و نه تشبيه، زيرا نفي همان ابطال و عدم است، و تشبيه نيز از آن مخلوقي است كه تركيب و تأليف در وجود آن آشكار است....

چون مخلوقات موجودند پس صانع و خالق اشيا را بايد اثبات كرد، چرا كه مخلوقات به ناچار بايد خالق داشته باشند و آن خالق غير خود آنهاست و شبيه آنها نيست...

سائل: اگر شما وجود او را اثبات كرديد، پس او را تعريف كرده و قابل شناخت نيز دانسته‏ايد.

امام عليه ‏السلام: حقيقت وجود او را تعريف و بيان نكردم بلكه تنها او را اثبات كردم، زيرا بين "بودن و نبودن" چيز سومي وجود ندارد...

سائل: آيا داراي كيفيت نيز هست؟
امام علیه السلام: خير، زيرا كيفيت چيزي است كه شي‏ء به واسطه آن مورد وصف و شناخت و ادراك قرار مي‏گيرد. ما ناچاريم از تعطيل و تشبيه خارج شويم، زيرا هر كس او را نفي كرد انكار وجود او نموده، ربوبيت او را ابطال كرده است. و هر كس او را شبيه غير داند او را داراي اوصاف مخلوقات و مصنوعاتي كه لايق ربوبيت نيستند اثبات كرده است.

12. بین ذات خدا با افعالش فرقی روشن است. ذات خدا همان فعل خدا نیست. ذات خدا غیر از فعل خداست. خلق کردنِ خدا غیر از خود خداست. روزی دادنِ خدا غیر از خود خداست. خدا هست و مورچه ای را خلق می کند، خدا هست و مورچه ای را خلق نمی کند، خدا بود و این مورچه را خلق نکرده بود.

روایات:

1. فَإِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا بَابٌ وَاحِدٌ هِيَ فِعْلُه‏. (احتجاج ج2 ص407)

امام رضا علیه السلام: همه اشيا از يك بابند و آن اين است كه همه فعل پروردگارند.

2. مَا سِوَى اللَّهِ فِعْلُ اللَّه‏... كُلُّهَا مُحْدَثَةٌ مَرْبُوبَةٌ أَحْدَثَهَا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ء. (احتجاج ج2 ص405)

امام رضا علیه السلام: ماسوی الله فعل خدا هستند...همه آنها حادث و مربوب هستند که خدایی که چیزی مانند او نیست آنها را پدید آورده است.

 

13. سخن از نمود و ظهور و نمایش و جلوه در مورد ذاتی که از مقدار و اجزاء و مکان و زمان منزه است معقول نیست. «نمایان شدن» و «تجلی کردن» ویژه ذات مقداری و متجزی است. ذات خداوند مخفی ترین مخفی است هر چند فعل او آشکارترین آشکار است.

پس این فعل خداست که متجلی و نمایان است نه ذات خدا.

روایات:

1. مُتَجَلٍ‏ لَا بِاشْتِمَالِ‏ رُؤْيَةٍ. (تحف العقول ص63)

امیرالمؤمنین علیه السلام: خداوند نمایان است اما نه با رؤیتی.

2. بِهَا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُول‏. (تحف العقول ص66)

امیرالمؤمنین علیه السلام: به واسطه مخلوقات است که خدای سازنده آنها بر عقول آشکار شد.

3. فَأَيُّ ظَاهِرٍ أَظْهَرُ وَ أَوْضَحُ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِأَنَّكَ لَا تَعْدَمُ صَنْعَتَهُ حَيْثُمَا تَوَجَّهْت‏. (کافی ج1 ص122)

امام رضا علیه السلام: پس کدامین ظاهر، آشکارتر و روشن تر از خدای تبارک و تعالی است؟! زیرا به هر سو نظر کنی مصنوعات او را می بینی.

4. أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَظْهَرَ رُبُوبِيَّتَهُ فِي إِبْدَاعِ الْخَلْق‏. (توحید صدوق ص92)

امام صادق علیه السلام: خدای سبحان ربوبیتش را در آفرینش مخلوقات آشکار کرد.

 

14. خدا فاعل است اما نه با حرکت، نه با تغیّر، نه با نیاز به ابزار، خدا فاعل است و فعل را ایجاد می کند نه اینکه فعل خدا به معنای تغییر و تحولاتی در ذات خدا باشد چنانچه در فعل مخلوقات چنین است.

پس اینکه بپرسیم: خدا چگونه فعل انجام می دهد، بی معناست.

روایات:

1. فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَة. (نهج البلاغه ص40)

امیرالمؤمنین علیه السلام: خداوند فاعل است نه به معنای حرکات و استفاده از ابزار.

2. الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَى حَرَكَة وَ نَصَب‏. (توحید صدوق ص56)

امیرالمؤمنین علیه السلام: خداوند خالق است نه با حرکت و خستگی.

3. قَالَ لَهُ عِمْرَانُ يَا سَيِّدِي أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْخَالِقِ إِذَا كَانَ وَاحِداً لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ أَ لَيْسَ قَدْ تَغَيَّرَ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ قَالَ الرِّضَا ع لَمْ يَتَغَيَّرْ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَلْقِ الْخَلْقِ. (توحید صدوق ص433)

عمران صابئی به امام رضا علیه السلام: مولاي من، آيا خداوندي كه يكتاست و هيچ چيز غير از او نبود، و هيچ چيز با او وجود نداشت، با آفريدن اشيا دگرگوني نيافت؟!

امام رضا عليه السلام: خداوند متعال قديم است، به آفرينش اشيا تغيير نمى‏يابد.

4. يَقُولُ لِمَا أَرَادَ كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا نِدَاءٍ يُسْمَع‏. (احتجاج ج1 ص203)

امیرالمؤمنین علیه السلام: به چیزی که بودنش را اراده کند می گوید: باش! پس آن بود می شود. نه با صدایی که طنین اندازد یا ندایی که شنیده شود.

5. لَيْسَ يُقَالُ لَهُ أَكْثَرُ مِنْ فَعَلَ وَ عَمِلَ وَ صَنَعَ‏. (توحید صدوق ص432)

امام رضا علیه السلام: در مورد خداوند بیش از این نتوان گفت که "فعل انجام داد" و "عمل کرد" و "ساخت".

 

15. گفتیم که خدا با مخلوقات تباین ذاتی دارد و هیچگونه سنخیتی بین این دو ذات نیست. ذات خدا فراتر از مقدار و اجزاء و مکان و زمان، اما ذات مخلوق، مقداری و متجزی و مکاندار و زمانمند است. حال که چنین است سخن از رابطه این دو ذات به این نحو که وجود یکی دیگری را محدود کند کاملا منتفی و بلا موضوع است. زیرا سخن از محدودیت یک موجود توسط دیگری وقتی معقول است که هر دو یک سنخِ  وجودی داشته باشند، در صفات ذاتی اشتراکی داشته باشند و خلاصه ارتباط ذاتی آنها ممکن باشد اما دو موجود غیر هم سنخ که هیچ وصف ذاتی مشترکی ندارند و کاملا با هم مباین هستند محدودیتی برای هم ایجاد نمی کنند.

پس نه وجود مخلوقات، وجود خدا را محدود می کند و نه وجود خدا با بودن مخلوقات منافات دارد. به تعبیری مسامحه گونه هر یک از این دو سنخ موجود، عالم کاملا ویژه خود را دارند و دنبال گشتن از هر گونه ارتباط و نسبت ذاتی بین این دو خطاست؛ خدا نه داخل این عالم است و نه خارج آن، نه نزدیک آن است و نه دور از آن، نه متصل به آن است و نه جدا از آن. زیرا دخول و خروج، نزدیکی و دوری، اتصال و جدایی از اوصاف مخلوقات مقداری و مکاندار است و نه خدای خالقِ متعالی از این اوصاف. و این اوصاف اگر درباره خدا به کار روند تنها به معنایی تأویلی درباره خدا روا هستند و  مثلا قرب و بعد به معنای معنوی در رابطه بین خدا و خلق معنا دارند یا اگر گفته شود خدا در اشیاء است به این معنا که به درون آنها آگاه است و یا خدا از اشیاء خارج است به این معنا که ذاتش از ذات آنها مباین است، صحیح می باشد.

روایات:

1. لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِجٍ. (نهج البلاغه ص274)

امیرالمؤمنین علیه السلام: خداوند نه داخل در اشیاء است و نه خارج از آنها.

2. فَلَمْ يَحْلُلْ فِيهَا فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ‏ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ لَهُ أَيْنَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ. (توحید ص42)

امیرالمؤمنین علیه السلام: خداوند در اشیاء حلول نمی کند تا گفته شود: در آنهاست و از آنها دور نمی شود تا گفته شود: از آنها جداست. و از آنها برکنار نشود تا گفته شود: کجاست؟. بلکه احاطه خدا به اشیاء از جهت آگاهی است.

3. هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَة.

(امالی صدوق ص342)

امیرالمؤمنین علیه السلام: او در اشیاء است بر وجهی غیر از ممازجت و خارج از آنهاست بر وجهی غیر از جدایی مکانی.

4. قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ بَعِيدٌ لَا بِمَسَافَةٍ. (تحف العقول ص63)

امیرالمؤمنین علیه السلام: قریب است نه با نزدیکی و بعید است نه با مسافت.

5. قُرْبُهُ كَرَامَتُهُ وَ بُعْدُهُ إِهَانَتُه‏. (تحف العقول ص245)

امیرالمؤمنین علیه السلام: قربِ او گرامي داشتن او[خوبان را]، و بُعد و دوري از او خواركردن اوست [بدان را].

6. تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَة.

(احتجاج ج1 ص201)

امیرالمؤمنین علیه السلام: یگانه دانستن خدا، جدا کردن او از خلقش است. و معنای جدا کردن، جدایی در اوصاف است نه جدایی مکانی.

7. لَيْسَ يَدْخُلُ فِي شَيْ‏ءٍ وَ لَا يَخْرُجُ مِنْه‏. (توحید ص440)

امام رضا علیه السلام: خداوند نه در چیزی داخل می شود و نه از چیزی خارج می گردد.

8. سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ» قَالَ: كَذَلِكَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ. قُلْتُ: بِذَاتِهِ؟ قَالَ: وَيْحَكَ إِنَّ الْأَمَاكِنَ أَقْدَارٌ فَإِذَا قُلْتَ فِي مَكَانٍ بِذَاتِهِ لَزِمَكَ أَنْ تَقُولَ فِي أَقْدَارٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ لَكِنْ هُوَ بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ مُحِيطٌ بِمَا خَلَقَ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ إِحَاطَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً وَ لَيْسَ عِلْمُهُ بِمَا فِي الْأَرْضِ بِأَقَلَّ مِمَّا فِي السَّمَاءِ لَا يَبْعُدُ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ وَ الْأَشْيَاءُ لَهُ سَوَاءٌ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً وَ إِحَاطَةً. (توحید ص133)

راوی از امام صادق علیه السلام: اين آيه كه خداوند مى‏فرمايد: و اوست خداوند در آسمانها و در زمين، یعنی چه؟

امام علیه السلام: او در هر مكاني چنان مى‏باشد،

راوی: به ذات خود؟!

امام علیه السلام: چه مى‏گويى! همانا مكان‏ها مقاديرند پس چون گفتي به ذات خود در مكان است لازم آيد كه او را داراي مقدار و اندازه‏ دانسته باشي در حالي او جداي از خلق خود است و از جهت علم و قدرت و سلطنت است که به خلق خود احاطه دارد. و علم او به آنچه در زمین است کمتر از آنچه نیست که در آسمان است و چیزی از او دور نیست. و اشیاء از جهت علم و قدرت و سلطه و احاطه و مالکیت او برای او یکسان هستند.

 

16. رابطه خدا و خلق رابطه فعلی است و نه ذاتی. رابطه ایجادی است و نه وجودی. رابطه خدا و خلق رابطه صانع و مصنوع است، رابطه موجِد و موجَد است. خدا به فعل خویش خلق را ایجاد کرده است نه اینکه خلق از ذاتش صادر شده باشد همچون نوری که از خورشید صادر می شود. یا اینکه ذاتش به صورت خلق به نمایش در آمده باشد همچون عکسی که در آینه می افتد، یا اینکه ذاتش کلّی باشد که خلق، اجزاء او باشند، همچون قطره ای که در دریاست.

هیچیک از این روابط رابطه ایجادی و صُنعی نیست. خدا عالم را بعد از نبودش با اختیار آفریده و ساخته است چنانچه کوزه گر کوزه ای را بعد از نبودش می سازد. کوزه خودِ کوزه گر نیست، جزئی از کوزه گر هم نیست، تصویر کوزه گر هم نیست، صادر شده و مترشح از ذات کوزه گر هم نیست، بلکه کوزه حاصل فعل کوزه گر است که به فعل او پدید آمده است و می تواند به فعل همو نابود شود.

ـ توجه: وجه شبه در این تشبیه تنها اصل معنای صانعیت است و نه امور دیگری همچون تغیر در ذات کوزه گر هنگام ساختن کوزه، یا نیاز به ماده (گِل) برای ساختن آن، و ... ـ

روایات:

1. قَالَ الرِّضَا ع لِابْنِ قُرَّةَ النَّصْرَانِيِّ مَا تَقُولُ فِي الْمَسِيحِ قَالَ يَا سَيِّدِي إِنَّهُ مِنَ اللَّهِ فَقَالَ وَ مَا تُرِيدُ بِقَوْلِكَ مِنْ وَ مِنْ عَلَى أَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ لَا خَامِسَ لَهَا أَ تُرِيدُ بِقَوْلِكَ مِنْ كَالْبَعْضِ مِنَ الْكُلِّ فَيَكُونَ مُبَعَّضاً أَوْ كَالْخَلِّ مِنَ الْخَمْرِ فَيَكُونَ عَلَى سَبِيلِ الِاسْتِحَالَةِ أَوْ كَالْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ فَيَكُونَ عَلَى سَبِيلِ الْمُنَاكَحَةِ أَوْ كَالصَّنْعَةِ مِنَ الصَّانِعِ فَيَكُونَ عَلَى سَبِيلِ الْمَخْلُوقِ مِنَ الْخَالِقِ أَوْ عِنْدَكَ وَجْهٌ آخَرُ فَتُعَرِّفَنَاهُ فَانْقَطَعَ. (بحار ج10 ص334)

امام رضا علیه السلام خطاب به ابن قره نصرانی: درباره "عيسى" چه عقيده دارى؟!

ابن قره: مولاي من، او را از خدا مى‏دانم،

امام رضا علیه السلام: منظورت از كلمه "از" چيست؟ چه اينكه "از" چهار معني دارد كه پنجمي براي آن‏ها نيست؛ آيا منظورت از كلمه "از" مانند معناي "جزء از كل" است، كه در نتيجه خداوند داراي "اجزا" باشد؟ يا مانند "سركه از شراب" است، كه لازم آيد خداوند داراي "تغير" و "دگرگونى" باشد؟ يا مانند "فرزند از پدر" است، كه از راه نکاح باشد؛ يا مانند "صنعت" و "فعل" از صانع و فاعل را مى‏گويي كه بر روش "خالق و مخلوق" باشد؟

يا وجه پنجمي داري كه براي ما بگويى؟! پس او در جواب فرو ماند.

2. تَعَالَى أَنْ يَخْرُجَ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ وَ أَنْ يَتَوَلَّدَ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ كَثِيفٌ أَوْ لَطِيف‏. (توحید ص91)

امام حسین علیه السلام: خداوند منزه از آن است که چیزی از او خارج شود و چیزی غلیظ یا لطیف از او متولد شود.

 

17. خلقت به معنای ایجاد کردن، حتما شروع و ابتدایی دارد. یعنی خلقت چیزی حتما مسبوق به حالت عدم حقیقی آن چیز است. چیزی نباید باشد تا بعد بود شود. باید چیزی نباشد تا بتوان ایجادش کرد. ایجادِ موجود، محال و تحصیل حاصل است. پس اگر وجود چیزی ازلی فرض شود یعنی همیشه ملازم موجودیت بوده و دیگر نمی توان سخن از ایجادش گفت زیرا معنا ندارد چیزی را که همیشه دارا بوده(موجودیت)، به آن بدهند.

پس ازلیت به معنای مسبوق به عدم نبودن فقط لایق به ذات خدای خالق است.

روایات:

1. إِيْجَادُ الْمَوْجُودِ مُحَال‏. (روضة الواعظین ج1 ص31)

امام صادق علیه السلام: ایجاد موجود محال است.

2. أَ لَا تَعْلَمُ أَنَّ مَا لَمْ يَزَلْ لَا يَكُونُ مَفْعُولًا... لِأَنَّ الْفِعْلَ كُلَّهُ مُحْدَث‏. (توحید ص550)

امام رضا علیه السلام خطاب به سلیمان مروزی: آیا نمی دانی که آنچه ازلی است مفعول واقع نمی شود؟!...زیرا هر فعلی حادث است.

3. بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ فِي بَقَائِهِ لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ لِأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ. (کافی ج1 ص120)

امام رضا علیه السلام: عقیده کسی که گمان می کند چیزی قبل از خدا یا همیشه همراه خدا وجود داشته باطل است زیرا اگر چیزی دائما همراه خدا وجود داشته است دیگر خدا نمی تواند خالق او بوده باشد زیرا او همیشه همراه خدا بوده و چگونه ممكن است خداوند خالق چيزي باشد كه به طور ازلي و پيوسته با او وجود داشته است؟!

 

18. عالم مخلوقات به عنوان یک کلّ، به کنه ذاتش مخلوق است یعنی مسبوق به عدمش است. عالم نبوده و به فعل خدا ایجاد شده است. خلقت، شروعی دارد و در روایات از اولین مخلوق خدا نام برده شده است. اولین مخلوق هر چه بوده مهم این است که «لا من شیء» خلق شده است.

ضمنا دوباره تأکید می شود که فعل خدا همچون فعلِ مخلوقات نیست که در ذات خدا تغییر ایجاد کند. فعل خدا نفسِ ایجاد عالم است نه امری دیگر. چیزی که نبوده به فعل خدا بود شده است بدون هیچ تغییری در ذات خدا.

روایات:

1. كَانَ وَ لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ...‏ خَلَقَ الشَّيْ‏ءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ قَبْلَهُ وَ لَوْ خَلَقَ الشَّيْ‏ءَ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِذاً لَمْ يَكُنْ لَهُ انْقِطَاعٌ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ إِذاً وَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ. (توحید ص67)

امام باقر علیه السلام: خدا بود و چیزی غیر از او نبود...پس اولین چیزی را که خلق کرد نه از چیزی قبل از آن، خلق کرد که اگر آن را نیز از چیزی خلق کرده بود برای این امر نهایتی نبود (تسلسل پیش می آمد) و همیشه چیزی با خدا بود.

2. كَانَ إِذْ لَمْ يَكُنْ شَيْ‏ء. (توحید ص60)

امام صادق علیه السلام: خدا بود هنگامی که چیزی وجود نداشت.

3. قَدْ كَانَ وَ لَا خَلْقَ وَ هُوَ كَمَا كَانَ إِذْ لَا خَلْقَ لَمْ يَنْتَقِلْ مَعَ الْمُنْتَقِلِين‏. (احتجاج ج2 ص407)

امام رضا علیه السلام: خدا بود و خلقی نبود و او اکنون همان طور است که آن موقعی که خلقی وجود نداشت بود زیرا خدا با [خلقِ] مخلوقاتش تغییر نمی کند.

19. خلقِ از عدم (خلق لا من شیء: خلق، نه از چیزی) نه به این معنا است که «عدم» را چیزی فرض کرده ایم که ماده خلقت می شود و خلقت با استفاده از آن رخ می دهد! همچون گِلی که ماده کوزه گری می شود و کوزه با استفاده از آن پدید می آید. این معنا بدیهی البطلان است چون عدم، هیچ است و معنا ندارد «هیچ» ماده و مایه برای خلقت شود.

بلکه خلق از عدم یعنی خلقِ عالم بعد از نبودش، یعنی خلقِ عالم مسبوق به حالت عدمش، یعنی عالمی که نبوده، بود شده است، از نقطه ای شروع شده است.

روایات:

1. ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ قَبْلَهَا. (بحار ج29 ص221)

حضرت زهرا علیها السلام: خداوند عالم را نه از چیزی قبل از آن ایجاد فرمود.

2. خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع النَّاسَ فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَوَّنَ مَا قَدْ كَانَ الْمُسْتَشْهِدِ بِحُدُوثِ الْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِه‏. (توحید ص69)

امیرالمؤمنین علیه السلام: سپاس مخصوص خداوندی است که از چیزی نبود و نه از چیزی ایجاد کرد آنچه را ایجاد کرد. با حدوث چیزها بر ازلیت خودش گواه آورد.

 

20. فرق صانعیت خدا با صانعیتِ مخلوقات این است که مخلوق به حکم اینکه خودش محدود به اجزاء و مقدار خویش است محال است که بتواند بدون استفاده از ماده و مایه ای موجودی مقداری و متجزی ایجاد کند مثل این می ماند که بخواهد از حدود و مقدار خود به در آید! اما خدایی که متعالی از اجزاء و مقدار است، بدون نیاز به ماده و مایه ای، چیزی را به کنه ذاتش و به تمام اجزاء و مقادیرش ایجاد می کند و می آفریند. کوزه گر نمی تواند بدون گل یا مایه ای دیگر کوزه ای بسازد اما خداوند قادر است کوزه را بدون استفاده از هر مایه ای، با تمام اجزایش ایجاد کند.

پس خلقِ لا من شیء تنها مختص خدای خالق است.

روایات:

1. كُلَّ صَانِعِ شَيْ‏ءٍ فَمِنْ شَيْ‏ءٍ صَنَعَ وَ اللَّهُ الْخَالِقُ اللَّطِيفُ الْجَلِيلُ خَلَقَ وَ صَنَعَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ. (کافی ج1 ص120)

امام رضا علیه السلام: هر سازنده‏اي اشيا را از چيزي ديگر مى‏سازد، ولي خداوند خالق لطيف جليل اشيا را آفريد بدون اينكه آن‏ها را از چيزي ديگر ساخته باشد.

2. لَا يُكَوِّنُ الشَّيْ‏ءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا اللَّهُ...وَ لَا يَنْقُلُ الشَّيْ‏ءَ مِنَ الْوُجُودِ إِلَى الْعَدَمِ إِلَّا اللَّهُ. (توحید ص68)

امام صادق علیه السلام: جز خدا کسی نمی تواند چیزی را بدون استفاده از چیزی ایجاد کند... و جز خدا کسی نمی تواند چیزی را از وجود به عدم ببرد.

3. كَيْفَ يُنْشِئُ الْأَشْيَاءَ مَنْ لَا يَمْتَنِعُ مِنَ الإِنْشَاء. (توحید ص40)

امام رضا علیه السلام: چگونه کسی که خودش ممتنع از آفریده شدن نیست (قابل آفرینش است) می تواند چیزی را بیافریند؟!

4. ابْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلٌ عَلَى أَلَّا ابْتِدَاءَ لَهُ لِعَجْزِ كُلِّ مُبْتَدَإٍ عَنْ إِبْدَاءِ غَيْرِه‏. (تحف العقول ص63)

امیرالمؤمنین علیه السلام: اینکه خداوند به اشیاء آغازی داده است دلیل بر آن است که خودش آغازی ندارد زیرا چیزی که خود آغاز شده باشد از ابداء دیگری عاجز است.

 

21. وقتی می گوییم هیچ موجود ازلی غیر از خدا نداریم و همه چیز مخلوق است و مخلوقیت نیز یعنی ابتدا داشتن، پس مکان و زمان هم ـ چه موجودی مستقل فرض شوند و چه به عنوان اموری که از ذاتیت مخلوقات دیگر هستند ـ مخلوقند و ابتدای وجود دارند. بنابراین زمان و مکان هم نبودند و به فعل خدا بود شدند.

پس این تصویر از ابتدای خلقت که: «زمانی بود که خدا بود و عالم نبود و سپس خدا عالم را آفرید» کاملا غلط است زیرا زمان را ازلی فرض کرده است در حالی که خود زمان هم مخلوق است و باید گفت: هیچ چیز نبود حتی زمان.

البته تصور «لا زمانی» برای ما که در زمان هستیم ممکن نیست. و فقط باید به برهان عقلی تصدیق کرد که زمان هم نبوده و به فعل خدا بود شده است. یعنی برهان عقلی می گوید زمان نمی تواند نامتناهی و ازلی باشد و کلّ عالم خلقت عمر مشخصی دارد و مثلا اگر از این زمان به عقب برگردیم بالاخره به نقطه شروع عالم و شروع خلقت می رسیم اما این نقطه را تنها از این سو می توانیم تصور کنیم و همین که بخواهیم آن سویش را تصور کنیم و بپرسیم: پس قبلش چه بود؟! سوالمان غلط می شود چون «قبل و بعد» تنها در زمان معنا دارد و گفتیم پیش از خلقت اصلا زمانی نیست که بخواهیم سخن از «قبل و بعد» به زبان آوریم، و در واقع زمان با خلقت شروع می شود.

در مورد خلقت مکان هم همین مطلب جاری است یعنی با دلیل عقلی خلقت مکان را اثبات می کنیم اما به دلیل محدودیتمان در مکان امکان تصور لا مکانی را نداریم.

روایات:

1. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُوصَفُ بِزَمَانٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حَرَكَةٍ وَ لَا انْتِقَالٍ وَ لَا سُكُونٍ بَلْ هُوَ خَالِقُ الزَّمَانِ وَ الْمَكَانِ وَ الْحَرَكَةِ وَ السُّكُونِ وَ الِانْتِقَالِ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً. (امالی صدوق ص279)

امام صادق علیه السلام: خدای تبارک و تعالی به زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون وصف نشود. بلکه او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال است. والاتر از آن چیزی است که ظالمان می گویند.

2. أَ تَقُولُونَ مَا قِبَلَكُمْ مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مُتَنَاهٍ أَمْ غَيْرُ مُتَنَاهٍ؟ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ غَيْرُ مُتَنَاهٍ فَقَدْ وَصَلَ إِلَيْكُمْ آخِرٌ بِلَا نِهَايَةٍ لِأَوَّلِه‏. (احتجاج ج1 ص25)

رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به دهریان: آیا روز و شب های قبل از شما متناهی هستند یا نامتناهی؟ اگر بگویید نامتناهی هستند یعنی آخر چیزی به شما رسیده که اول آن را نهایتی نیست!!

3. رُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ ع أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ ع أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ وَ كَانَ اللَّهُ وَ لَا مَكَانَ. (کافی ج1 ص90)

از امیرالمؤمنین علیه السلام سوال شد: پروردگار ما قبل از خلقت زمین و آسمان کجا بود؟

فرمود: "کجا" سوال از مکان است در حالی که خدا بود و مکانی نبود.

 

بعد از تبیین این مبانی و معانی بسیاری از اصطلاحات و الفاظ معنای صحیح خود را پیدا می کنند؛ مثلا:

الف. اگر گفته می شود مخلوقات، موجود مستقل نیستند یا وجود مستقل ندارند به این معناست که مخلوقات هیچ بودند و به فعل خدای متعال بود شدند و در بقای خود نیز لحظه به لحظه محتاج به خالق خویش هستند و اگر خداوند اراده فرماید دوباره معدوم محض می شوند. نه اینکه عدم استقلالشان به معنای این باشد که عین خدا باشند یا تجلی و نمایش ذات خدا باشند یا جزء خدا باشند و ...!

ب. اگر گفته می شود خدا علت موجودات است و موجودات معلول خدایند یعنی اینکه خدا صانع و موجودات مصنوع او هستند. نه اینکه علیت به معنای جاری در اسباب و علل مادی باشد که مثلا ذاتی از ذات دیگری پدید آید ـ همچون سرکه ای که از خمر حاصل شود یا شعاعی که از خورشید ساطع شود ـ یا اینکه اثری از ذاتی پدید آید ـ همچون آتشی که می سوزاند یا آبی که سرد می کند ـ تا سخن از سنخیت علت و معلول به میان آید!

ج. اگر گفته می شود: مخلوقات موجود غیر حقیقی هستند یعنی غیر مستقل هستند و در حدوث و بقایشان نیازمند خالقشان هستند نه اینکه وهم و خیال باشند یا ظل و یا تجلی ذات خدا باشند!

د. اگر گفته می شود: خدا به موجودات «وجود» داده است یعنی آنها را به کنه ذاتشان ایجاد کرده است نه اینکه «وجود»، حقیقتی باشد که خدا از آن به عنوان ماده و مایه آفرینش استفاده کند و به هر موجودی مقداری بدهد! یا اینکه «وجود» حقیقتی باشد نامتناهی که در مرتبه اعلی خدا باشد و در مراتب اسفل موجودات مختلف!

ه. اگر گفته می شود مخلوقات در بقایشان نیازمند خدا هستند یعنی تحت مشیت او هستند و آنی که اراده اعدامشان کند، نابود شوند. نه اینکه همچون قطره متصل به دریا باشند!

و. اگر گفته می شود خدا بر مخلوقاتش احاطه دارد یعنی مخلوقات تحت اراده و مشیت او هستند نه اینکه وجود خدا وجود مخلوقات را در برگرفته باشد!

و قِس علی هذا...

 

 

حافظ و شرابِ امّ الخبائث!

حافظ:

آن تلخ وش که صوفی «ام الخبائث»ش خواند    أحلی لنا و أشهی من قبلة العذاری

ترجمه: آن تلخ مزه ای که صوفی «مادرِ بدیها» نامش نهاد برای ما شیرین تر و لذیذتر از بوسیدن دختران باکره است!

سخن ما:

در روایتی معروف از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است:  الخمر ام الخبائث یعنی شراب انگور مادر بدیهاست.

در اینجا شاعر به صراحت، تلخ مزه امّ الخبائث یعنی شراب انگور را برای خود بسیار گوارا می داند!

این بیت در کنار ابیات بسیار دیگری که از شراب انگور مدح می کند هیچ شکی باقی نمی گذارد که وی نیز همچون بعضی دیگر از شعرای پارسی و تازی ارادتی ویژه به شراب داشته است.

نکته دوم اینکه چرا حافظ در اینجا قائل این سخن را نه پیامبر و بلکه صوفی نامیده است؟!

یک احتمال این است که از پیامبر به عنوان صوفی نام برده که بعید است.

احتمال دیگر آن است که خبر نداشته این سخن حدیث نبوی است بلکه آن را از صوفیانی مخالف شراب شنیده بوده است! که این هم با توجه به شهرت روایت بعید است.

احتمال بهتر آن است که با اینکه می دانسته سخن مذکور حدیث پیامبر است اما چون هدفش ردّ بر صوفیانی بوده که شراب انگور را با این حدیث نفی می کردند آن را از زبان ایشان نقل کرده است. البته نتیجه در این احتمال و احتمال دوم یکی است و آن رد اصل سخن و رد گوینده اصلی سخن یعنی رسول خداست!

حال چرا بعضی اصرار دارند آسمان و ریسمان ببافند تا هر چه شراب در دیوان حافظ را به شراب معرفت! تفسیر کنند؟!

...

قبلا نظر بهاء الدین خرمشاهی را نیز آوردیم:

شراب انگور در شعر حافظ!

...

فعلا فرصت و حوصله پاسخ به نظرات وجود ندارد؛ هر کس موافق بود دعا کند و هر کس هم مخالف بود هر چه دلش خواست! و هر کس هم نه موافق و نه مخالف بلکه خواهان تحقیق بیشتر بود کتاب «رضوان اکبر إله در نقض خرابات و خانقاه» نوشته علامه محمد جواد خراسانی را مطالعه کند. در کتابخانه ها و نه کتابفروشی ها دنبالش بگردید!

دنیا!

 

بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت      برآید که ما خاک باشیم و خشت...   

بدون شرح!!

980هزار دختر بالای30سال هنوز ازدواج نکرده اند

روزنامه خراسان نوشت:

علی اکبر محزون مدیر کل دفتر آمار و اطلاعات جمعیتی و مهاجرت سازمان ثبت احوال کشور در گفت وگوی اختصاصی با اشاره به سن ازدواج دختران و پسران در ایران که به ترتیب بین 20تا 24برای دختران و 25تا 29سال برای پسران تعریف شده است از تجرد یک میلیون و 300هزار مرد بالای 35سال و زن بالای ۳۰ سال در کشور خبر داد و گفت:از این تعداد 320هزار نفر پسر و 980هزار نفر دختر هستند که با توجه به سن تجرد قطعی در خانم ها که 49سال تعیین شده است زنگ خطر تجرد قطعی برای نزدیک به یک میلیون دختر به صدا درآمده است.

وی علت اصلی بروز این مشکل را تاخیر در ازدواج به ویژه در دختران اعلام کرد و افزود:بر اساس آمارهای پایگاه اطلاعات جمعیتی کشور 152هزار دختر و پسر هرگز ازدواج نکرده اند و به سن تجرد قطعی یعنی 49سال و بالاتر رسیده اند که از این تعداد 62هزار نفرشان مرد و 90هزار نفرشان خانم هستند.

مرحوم علی دوانی و حلاج و حافظ و...

مرحوم علی دوانی می نویسد:

حسين بن منصور حلاج از مردم بيضاء فارس بوده و در واسط عراق نشو و نما يافته است.

بايد دانست كه به گفته عطار در «تذكرة الاولياء» و جامى در «نفحات الانس» و ساير منابع، اكثر مشايخ صوفيه حسين بن منصور حلاج را از سلك تصوف خارج دانسته‏ اند و نيز در تمام تذكره‏ ها و كتب صوفيه حلاج را سنى مي­ دانند. ولى به نظر مي­ رسد كه وى ادعاى تشيع داشته، كه به دروغ مدعى نيابت امام زمان و بابيت بوده است.

نكته ديگر اينكه گروهى از صوفيه نظر به حالات عجيب و ادعاهاى غريب او، گفته‏ اند دو حسين بن منصور بوده؛ يكى حلاج كه مردى ربانى بوده و ديگرى حسين بن منصور ملحد! كه در سحر و شعبده دست داشته است!

به هر صورت كه باشد آن حسين بن منصور حلاج كه در سال سیصد و نه هجرى در زمان خلافت مقتدر عباسى به جرم ادعاى خدائى و «انا الحق» گفتن و ساير ادعاهاى خلاف شرع به قتل رسيد، همان است كه در اينجا معرفى مي­ گردد، و او چه سنى و چه شيعى؛ خواه صوفيه او را از خود بدانند، يا برانند؛ از نظر شيعه مطرود و ملعون و ساحرى شعبده ‏باز و مرتاضى افسونكار بوده است كه با اين فوت و فن‏ها مردم ساده را به دام مي­ انداخته و سرانجام نيز جان خود را در اين راه باخته و سپس مريدانش او را ولى خدا بلكه به عقيده حلول و اتحاد با خدا يكى دانسته و معجزات و كراماتى برايش نقل كرده ‏اند كه براى هيچ پيغمبر مرسل و امام معصومى نقل نشده است.

نمونه كامل آن را شيخ عطار در جُنگ الخرافات خود به نام «تذكرة الاولياء» و جامى در جنگل مولايش موسوم به «نفحات الانس» كه پر از اكاذيب و جعليات و شطحيات و خرافات است، نقل كرده‏ اند و فقط به درد خرقه پوشان خانقاه الحاد و خراباتيان آلوده به معاصى مي­ خورد.

از اين رو صوفيان يا شعرائى مانند مولوى و شبسترى و حافظ و غيرهم كه حلاج را صاحب اسرار و مقام فناى في اللَّه دانسته‏ اند، از طريقه شيعه به دورند؛ و گر نه او را بدين گونه نمى ‏ستودند.

شبسترى به پيروى از گفته عطار در تذكرة الاولياء ميگويد:

روا باشد انا الحق از درختى            

چرا نبود روا از نيكبختى‏

 و مولوى گفته است:

چون قلم در دست غدارى فتاد            

لا جرم منصور بردارى فتاد

گفت فرعونى انا الحق گشت پست            

گفت منصورى انا الحق و برست!

آن انا را لعنة اللَّه در عقب            

وين انا را رحمت اللَّه اى محب؟

زانكه او سنگ سيه بود اين عقيق            

او عدوى نور بود و اين عشيق!

او انا هو بود در سراى فضول            

زاتحاد نور نز رأى حلول!!

 حافظ هم سروده است:

گفت آن يار كزو گشت سر دار بلند   

جرمش آن بود كه اسرار هويدا ميكرد!


بايد از اينان پرسيد كدام اسرار؟!

آيا ادعاى خدائى كردن و قائل به حلول و اتحاد و وحدت وجود شدن و تمام اشيا را ـ نظر به اينكه مفهوم وجود به آنها سرايت كرده و همه موجودند ـ خدا دانستن، «اسرار» است؟!

آيا اگر حافظان شريعت اسلام و پاسداران دين خدا يعنى فقها كه نمايندگان امام و پيغمبرند صاحبان اين كفريات و الحاد را محكوم كردند، بايد آنها را از روى خيره سرى و فرومايگى، قشرى، و اهل ظاهر و غدار خواند؟!

زهى نادانى و خرافاتى و بى ‏بند و بارى كه تصوف آن را با خرقه خود براى مردم بارمغان مى‏آورد!

تعجب در اين است كه بعضى سرسپردگان تصوف با زحمت زياد و تكلف، اينان را شيعه مي­ دانند، در صورتى كه بزرگترين دانشمندان شيعه كه معاصر حلاج بوده‏ اند يعنى: ابو سهل نوبختى و على بن بابويه پدر شيخ صدوق و دانشمند بزرگ ديگر، شيخ صدوق و قطب راوندى چهار تن از پيشوايان ما حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام دانسته‏ اند.

مهدى موعود ( ترجمه جلد 51 بحار الأنوار)، ص: 705

ای دریا!

 

نه مثل ساره ای و مریم ! نه مثل آسیه و حوّا

فقط شبیه خودت هستی ! فقط شبیه خودت زهرا!

اگر شبیه کسی باشی ، شبیه نیمه شب قدری

شبیه آیه تطهیری! شبیه سوره « أعطینا»!

شناسنامه تو صبح است ، پدر تبسّم و مادر نور

سلام ما به تو ای باران ، درود ما به تو ای دریا!

علیرضا قزوه

...

قَوْلُ عَلِيٍّ لِحَارِثٍ عَجَبٌ‏                  كَمْ ثَمَّ أُعْجُوبَةً لَهُ حَمَلًا

يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي‏           مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلًا

يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ‏                   بِنَعْتِهِ‏  وَ اسْمِهِ وَ مَا عَمِلَا

وَ أَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ تَعْرِفُنِي‏              فَلَا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لَا زَلَلًا

أَسْقِيكَ مِنْ بَارِدٍ عَلَى ظَمَإٍ              تَخَالُهُ فِي الْحَلَاوَةِ الْعَسَلَا

أَقُولُ لِلنَّارِ حِينَ تُوقَفُ لِلْعَرْضِ‏           دَعِيهِ لَا تَقْتُلِي الرَّجُلَا

دَعِيهِ لَا تَقْرَبِيهِ إِنَّ لَهُ‏                     حَبْلًا بِحَبْلِ الْوَصِيِّ مُتَّصِلا


ابوهاشم سید حمیری