ادامه ماجرای ترک شیرازی در مسیری دیگر!
خواهر بزرگواری که دوست صمیمی همسر بنده هستن بعد از اطلاع از اشعار قبلی با همون قافیه و البته در موضوعی دیگر (خواستگاری) چنین گفتن و برای همسرم ایمیل کردن:
اگر آن مردك تنها! بيابد خانه ما را
وگر همت نمايد وَ به دست آرد دل ما را
دگر كاري ندارم من سمرقند و بخارا را!
و زين دنيا نخواهم جز يه پرشیّا و ویلا را!
(با یه تغییر جزئی برای تصحیح وزن)
این باعث شد ذوق بنده شکوفا بشه!
ألا اي دختر دانا كه هستي شيعه، مولا راو در پاسخ چنین بگویم:
اگر يك روز، آقايي بزد درب شماها را
و گفتا خواستگارم من به دنبال نگارم من
و در فكر چنين روزي نخفتم من چه شبها را!
مپرس اول ز دنيايش و از حق و مزايايش
نه از مِلكش نه از مُلكش نه مثقال طلاها را
نه از اموال منقولش نه از اَنبان پر پولش
نه از باغات و منزلها نه پرشيّا و ويلا را!
ولي پرسش كن از دينش و از اخلاق و آئينش
نماز و طاعتش بنگر و حبّش آل طاها را
ببين مهر و وفايش را و ميزان سخايش را
شجاعت را صلابت را و پا بنديْش تقوا را
اگر ديدي كه اينها را خدا روزي او كرده
سراسيمه قبولش كن و راضي كن تو بابا را!
همينكه شغلكي دارد و يا آلونكي دارد
قناعت كن بگو بله! مخور اندوه فردا را
خدا فرموده در قرآن «و ألحقنا بهم» اي دوست
تو بعد از اين بشارتها رها كن اهل دنيا را
كه چون با يك چنين مردي تو باشي همدم و همره
اميدي هست در محشر ببيني روي زهرا را
و اما شاعر صوفي پشيمان مي شود آن دم
كه مي آرند در محشر هر آنچه زشت و زيبا را
هم آن تركان شيرازي هم آن شاخه نباتش را!
و مي پرسند از ایشان تولا و تبرّا را
"صبا"! اميد آن دارم كه در آن وادي حسرت
بگيرد ساقي كوثر ز لطفش دست ماها را!